خداحافظی

<داستان کوتاه یزدنگار>

کمال تشکر را دارم:

از مادرم؛   که با بلند کردن کیسه های برنج سعی کرد،نگذارد من پا به این دنیای کثافت بگذارم.

از پدرم؛     که با ترک کردن من ومادرم خواست با گشنگی کشیدن ما را از دست این دنیای لعنتی نجات دهد.

از زندگی؛  که با آن همه گند زدن هایش ، حالا اینجا که بر لبه بام ایستاده ام، دارد یادم می دهد چطور شرش را از سرم کم کند.

خداحافظ